وقتی خادمی مجلسی را کرده باشی که شبی ۷۰۰۰ نفر عزادار امام حسین (ع) داشته باشد

و بیایی به شهری که شاید ۷۰۰۰ نفر عزادار هم نداشته باشد!

دیگر موقع روضه‌ها به جای نگرانی از درست بودن آمار و بودن جا برای عزادارهای تازه رسیده و گرمایش و سرمایش و صوت و گوش به بی‌سیم و ...

به جای گشتن دنبال یک فرصت برای ریختن قطره اشکی برای امامت...

راحت گوشه مسجدی، حسینیه‌ای، جایی می‌نشینی و می‌شوی گریه‌کن...

یا امام حسین (ع) من میخواستم مگر فقط گریه‌کن باشم؟!

و باز بیشتر ضجه می‌زنی از بی‌لیاقتی‌ات در این روزها و شب‌ها...


وقتی خادمی مجلسی را کرده باشی که شبی ۷۰۰۰ نفر عزادار امام حسین (ع) داشته باشد

وقتی در یکی از شلوغ‌ترین شب‌ها شهید گمنام آورده باشند و تو شده باشی مثل خواهر شهید...

کافی است در بی‌سیم بگویند مهمان داریم... کافی است تا حواست باشد که کفن را پاره نکنند، از گوشه کنار مسجد بتوانند بیایند برای زیارت، دست بکشی روی سر زوار شهید، کسانی که زیارت کرده‌اند را راهنمایی کنی...

قلبت وسط روضه شهید گمنام پر می‌کشد برای ایستادن زیر تابوت شهید...


اما اگر شهید گمنام باشی، اهل هر کجا... فرقی نمی‌کند! خواهرت را می‌شناسی...

وسط مجلس روضه، ناگهان دختری را می‌بینی که انگار دنبال کسی زیر چادر همه سرک می‌کشد.

یکهو از پشت سر دستش را می‌گذارد روی شانه‌ات...

-خانم کجایید شما؟! این همه دنبالتان گشتم. بیایید برای آوردن شهید کمک می‌خواهیم.

این دختر کیست؟! مرا در این شهری که همه‌اش ۷۰۰۰ نفر عزادار دارد از کجا می‌شناسد؟!


یادم نبود... شهید اهل هر کجا که باشد، خواهرش را می‌شناسد...