گاهی یک دو راهی همه زندگی‌ات را به باد می‌دهد!

و یا کل زندگی‌ات را میخرد...


قبلا بچه‌تر که بودم میخواستم به آدم‌ها کمک کنم... کمک کردن به دیگران در قالب نوشتن تمرین‌ها و تکالیف‌شان برایم بود. کم کم فهمیدم اسم این کار کمک کردن نیست!

ضایع کردن حقوق تمام کسانی است که خودشان با زحمت تکالیف‌شان را می‌نویسند... تنبل بار آوردن تمام کسانی است که از من سوال می‌پرسند.

یک روز دیگر جوابش را ندادم... خیلی ناراحت شد... اما این تصمیمی بود که گرفته بودم. کشیدن دیگر به هر قیمتی ممنوع!

بگذار طعم افتادن در درس را بچشد! بگذار نمره‌اش کم شود ولی یاد بگیرد سوال بپرسد، یاد بگیرد بخواند و تحلیل کند، نه اینکه کارهایش را به تو بسپارد!


برای پذیرش دکترا باید مقاله میدادم. قانون نکشیدن صادق بود. همگروهی کمکی نکرد و من تصمیم بی‌رحمانه‌ام را گرفتم! خبری از مقاله نیست!

حاضر شدم تمام زحماتم به باد برود... اما رزومه کس دیگری با کار نکرده‌اش پر نشود... دو راهی سختی بود خیلی سخت... چون با این کار خبری از مقاله برای خودم هم نبود...


گفت چرا؟! گفتم به من بگو دزدی کنم، حق چند نفر گردنم هست؟! یک نفر! ولی اگر یک نفر را به جایی برسانم که نباید حق چند نفر گردنم می‌افتد؟! حق‌الناس به این بزرگی را نمی‌توانم تحمل کنم!


کارهای زیادی کردم که نباید در رزومه‌ام ثبت شوند... چرایش شاید یک روزی مشخص شود ولی الآن وقتش نیست. اما فلان سازمان می‌خواست برای کارهایی که کردم توصیه‌نامه‌ای بدهد... به دلایلی، نام پروژه‌ای را نوشتند که هیچ سهمی در آن نداشتم... جز چند ساعت.

توصیه نامه خوبی بود! خیلی... اما من در پروژه همکاری چندانی نداشتم... درگیر کارهای دیگری بودم. سخت است خیلی سخت... یک روز باید از کشیدن دیگران صرف نظر کنی! این امتحان خیلی سختی نیست! اما یک روز باید از کشیده شدن خودت صرف نظر کنی. این دیگر واقعا سخت است!

من همینی هستم که هستم! شاید هیچ استادی مرا نپذیرد... شاید بگویند فلانی رزومه بهتری دارد... اما خیالم راحت است که رزومه ام ساخته دستان خودم است... نه کسانی که میخواهند مرا بسازند! خیالم راحت است که حق‌الناس گردنم نیست... خیالم راحت است که به خدای خودم خیانت نکرده ام!