به وبلاگم که نگاه میکنم خیلی وقت است که مطلبی ننوشتهام...
اما این مدت اتفاقات زیادی افتاد که هر کدام ظرفیت یک پست را داشت.
از قبولی دکترا و توفیق خادمی حرمین عسکرین گرفته تا از دست دادن سردار سلیمانی و جمعی از دوستانم در هواپیما...
اما داستان این پست نقل این حرفها نیست!
داستان این پست خوددرگیری حادی است که این روزها مثل خوره در وجودم افتاده...
خوددرگیری حادی که هر شعری که به زبانم جاری میشود باز برمیگردم سر حرف اول:
ای وای بر اسیری، کز یاد رفته باشد... در دام مانده باشد، صیاد رفته باشد...
در دام ماندهام من... و داستان این است! درد این است!
و چه سخت است ابتلائات الهی...
چه سخت است که ندانی داستان چیست! ندانی در چه دامی افتادهای...
و در این حالت باشی که خواهانی سراغت را بگیرد...
نه توان کندن از دام داری، نه توان ماندن!
کاش میشد گوشی تلفن را برداشت و از اپراتور خواست به خدا وصل کند...
یا علّام الغیوب! آشکار فرما آنچه از غیب است و بر ما میرسد.
سلام
خسته نباشید
فضای رایگان آپلود فایل و آپلود عکس
https://98share.com/